اطلبوا العشق من المهد الی تا به ابد
پرتش می کنم توی سطل آشغال .
با خودم فکر می کنم: حقش بود. اصلا باید از اول وقتی می دیدم درست نمی شود همین کار را می کردم ..
حتی یک طلق که با ظرافت پر شده است از گل های قرمز رنگ شفاف قشنگی که در نور آفتاب بازتاب رنگ قرمزش روی دستت می افتد، هم می تواند در یک روز خیلی خوب، خشمگینت کند!
وقتی یاد آخرین برگی می افتم که بارها و بارها سعی در رنگ آمیزی اش را داشتم و هر دفعه از دفعه ی قبلی ترکیب گل های زیبای کنارش را بیشتر به هم می زد، محکم تر می گویم: حقش بود.
و به یک طرح دیگر فکر می کنم ..
به حرفهای کسی هم اهمیتی نمی دهم که می گویند کارها را خوب پیش می برم اما آخرش جا می زنم.
چون دیگران چیزی از به فنا رفتن ناگهانی تمام کارها نمی دانند.
پ.ن:
قول دادنِ آدم ها به خودشان، یک جور قرارهای اجبار گونه ست که اگر اجراش نکنند حاصلش یک احساسِ خاصی ناشی از بی ثباتی وجودی شان است ..
همین قرارهای اجبار گونه بود که من وظیفه داشتم همه شان را تمام و کمال انجام دهم تا آن احساس خاص سراغ من نیاید ..
و همین قرار ها اجبار گونه بود که وقتی بهشان فکر می کنم، تصویر مه مانندی از تو روبرویم مجسم می شود که با آن لحن با ناز و ادایت می گویی: نازنین! من چه گفتم؟
و من که نشنیدم تو چه گفتی ازت با خنده عذر می خواهم ..
از آن عذرخواهی هایی که اگر نباشند ، خیلی بهتر است ..
حتی از همین معذرت خواستن ها وقتی که می گویی من هم باید جواب سوالت را بدهم و از پاسخ دادن طفره نروم ..
و من می گویم: عذر می خواهم. من ، آخر به خودتان می گویم ..
و آن آخر هنوز نرسیده است ..
حتی وقتی همه چیز برای همیشه تمام شد هم هنوز آخر نیامده بود .
چقدر آن آخرها دور هستند .
تا منتهی الیه بی نهایت ..
تا به ابد .